در این صفحه ضرب المثل هایی که با حرف الف شروع می شوند آورده شده است.

حرف الف شامل : آ / اِ / اُ / اَ

ضرب المثل های فارسی که با الف آغاز می شوند به همراه معنی آنها آمده است. برخی از ضرب المثل ها هم شعر یا مثل مشابه یا هم معنی دارند.

ضرب المثل هایی که با حرف الف شروع می شوند

آب آبادانی می آورد

آب آورده را باد می برد

آب آمدن از روغن چرب تر

آب ارچه همه زلال خیزد / از خوردن پر ملال خیزد

آب از آب تکان نمی خورد

آب از آسیاب افتادن

آب از بنه تیره است

آبی بر آتش دل ما، هیچ کس نزد / چندان که پیش محرم و بیگانه سوختیم

آتش از آب ندانستن

آتش از آتش گل می کند زن ز شوهر

آتش از باد تیزتر گردد

آتش از چنار پوسیده برآید

آتش اگر اندک است حقیر نباید داشت

آب را آب پیدا می کند آدم آدم را

آدم از دزدی فلانی می شود/ رفته رفته ایلحانی می شود

آدم از زیرکار در رو عقب بهانه می گردد

آدم از کوچکی بزرگ می شود

آدم از کرده گَنده نمی شود از گفته گَنده می شود

آدم از یکبار فلان دادن هیز نمی شود

آدم انگشت به دماغش نمی تواند بکند

آدم باید آدم باشد، هم یورغه هم قدم باشد

آدم باید به اندازه دهنش لقمه بگیرد

آدم چوب سر درخت را کف پایش ببیند

آدم یک آخور هم باید برای روز مبادای خودش نگه دارد

آدم باید برای خود یک خانه، نه یک لانه داشته باشد

آدم باید یک سوزن به خودش بزند، یک جوالدوز به دیگران

آدم بد حساب دو مرتبه می دهد

آدم برای در باز کسی نمی رود، برای روی باز او می رود

آدم برهنه هر پیرهنی اندازه اش است

آدم بنده احسان است

آدم به امید زنده است

آدم به چشم خودش هم نباید اعتماد کند

آدم به رسن دیو فر و چاه نباید برود

آدم به کیسه اش نگاه می کند

لیست ضرب المثل با حرف الف

آرد به دهن داشتن

آرد بیز به قلیان می گوید تو دو سوراخ داری

آرد خاصه خواستن

آدم به آرزو زنده است

آرزو بر جوانان عیب نیست

آرزو به دل ماندن

آرزو تمامی ندارد

آرزو سرمایه مفلس است

آزار بیش بینی از گردون / گر تو به هر بهانه بیازاری

ابابیل حیوان بی آزاری است اما از کرم های باغچه بپرس

آبش توی آستری است

آستر است که رویه را نگاه می دارد

آستر به رویه می گوید من تو را نگه می دارم تو من را

آستر و رویه بودن

آستین افشاندن

آستین بالا زدن

آستین پوستین چه کوتاه چه دراز

آستین پوستین پدربزرگ

آستین پوستین شما در میان آتش مناقل دارد می سوزد

آستین نو بخور پلو

اشکش توی آستینش است

آسمان به زمین نمی آید

آسمان جل

آسمان سوراخ شده و او به زمین افتاده

آسمان گرد است و زمین صاف

آسمان و ریسمان

آسوده بدم زمانه بگذشت

آسوده شد ز سنگ درختی که بار ریخت

آسودگی شاخ به شکمش می زند

آسوده کسی که خر ندارد از کاه و جوش خبر ندارد

آب به آسیاب کسی ریختن

آب روی چرخ آسیای کسی بودن

آب از آسیا افتادن

آسیا آواز خودش را نمی شنود

آش با جاش

آش برای کسی پختن

آشپز که دو تا شود آش یا شور می شود یا بی نمک

آشنا داند زبان آشنا

آشنایان را در ایام پریشانی بپرس

آشنایی خلق دردسر است

آفتاب آمد دلیل آفتاب

آفتاب از کدام سمت دمید که تو امروز یاد ما کردی

آفتاب به زردی افتاد تنبل به جلدی افتاد

آفتاب را به گل نمی توان اندود

آفتاب زیر ابر نمی ماند

آفتاب لب بام

آفتابی بدان بزرگی را لکه ای ابر ناپدید کند

آفتابی شدن

تو آفتاب بگذاری راه می افتد

آبکش به آفتابه میگه دو سوراخه

آفتابه خرج لحیم کردن

آفتابه دزد

آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی

آلبالو گیلاس ها که گل کرد چهارده ساله می شود

آواز خر در چمن